متن و جملات

شعر عاشقانه / مجموعه اشعار بلند/ کوتاه و شعرهای عاشقانه زیبا از بزرگان جهان

در این قسمت زیباترین شعر عاشقانه و اشعار عاشقانه از بزرگان و شاعران جهان را گردآوری کرده ایم. در این مطلب مجموعه اشعار عاشقانه کوتاه، بلند و شعرهای رمانتیک زیبا از بزرگان و شاعران نامی ایران و جهان را می خوانید.

فهرست موضوعات این مطلبشعر کوتاه عاشقانه و زیباغزل‌های عاشقانهاشعار عاشقانه از بزرگانمجموعه جدید شعر عاشقانهاشعار رمانتیکرباعی و دوبیتی عاشقانهشعر نو عاشقانهتک‌بیت‌های عاشقانهشعر زیبای عاشقانه و بلنداشعار عاشقانه کوتاهتک بیت‌های ناب عاشقانهمجموعه شعر عاشقانه زیباشعر کوتاه عاشقانهدو بیتی های عاشقانه بی نظیرشعر عاشقانه انگلیسی

در این بخش جدیدترین شعرهای عاشقانه را انتخاب کرده ایم که از نوع تک بیتی، دو بیتی، شعر نو، شعر جهان هستند. این اشعار را می توانید حفظ کنید برای برای همسر خود بخوانید و یا در قالب یک پیامک برای او بفرستید.

شعر کوتاه عاشقانه و زیبا

تا در ره عشق آشنای تو شدم

با سد غم و درد مبتلای تو شدم

لیلی‌وش من به حال زارم بنگر

مجنون زمانه از برای تو شدم

وحشی بافقی

از چشم و دل مپرس که

در اولین نگاه شد

چشم من، خراب دل

و دل، خراب چشم

صائب تبریزی

غزل‌های عاشقانه

عشقبازی نه من آخر به جهان آوردمیا گناهیست که اول من مسکین کردم

تو که از صورت حال دل ما بی‌خبریغم دل با تو نگویم که ندانی دردم‌

ای که پندم دهی از عشق و ملامت گوییتو نبودی که من این جام محبت خوردم

تو برو مصلحت خویشتن اندیش که منترک جان دادم از این پیش که دل بسپردم

عهد کردیم که جان در سر کار تو کنیمو گر این عهد به پایان نبرم نامردم

من که روی از همه عالم به وصالت کردمشرط انصاف نباشد که بمانی فردم

راست خواهی تو مرا شیفته می‌گردانیگرد عالم به چنین روز نه من می‌گردم

خاک نعلین تو‌ای دوست نمی‌یارم شدتا بر آن دامن عصمت ننشیند گردم

روز دیوان جزا دست من و دامن توتا بگویی دل سعدی به چه جرم آزردم

سعدی

چه شد در من نمی‌دانم

فقط دیدم پریشانم

فقط یک لحظه فهمیدم

که خیلی دوستت دارم

شعر زیبای رمانتیک

چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادیبه غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی

ز تو دارم این غم خوش به جهان ازا ین چه خوشترتو چه دادیَم که گویم که از آن به‌اَم ندادی

چه خیال می‌توان بست و کدام خواب نوشینبه از این در تماشا که به روی من گشادی

تویی آن که خیزد از وی همه خرمی و سبزینظر کدام سروی؟ نفس کدام بادی؟

همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتیهمه رنگی و نگاری مگر از بهار زادی

ز کدام ره رسیدی ز. کدام در گذشتیکه ندیده دیده رویت به درون دل فتادی

به سر بلندت‌ای سرو که در شب زمین‌کننفس سپیده داند که چه راست ایستادی

به کرانه‌های معنی نرسد سخن چه گویمکه نهفته با دل سایه چه در میان نهادی

هوشنگ ابتهاج

اشعار عاشقانه از بزرگان

دارم سخنی با تو و گفتن نتوانموین درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهتمن مست چنانم که شنفتن نتوانم

شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاهگر دامن وصل تو گرفتن نتوانم

با پرتو ماه آیم و، چون سایه دیوارگامی از سر کوی تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شب‌هاچون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم

فریاد ز بی مهریت‌ ای گل که درین باغچون غنچه پاییز شکفتن نتوانم‌

ای چشم سخن گوی تو بشنو ز نگاهمدارم سخنی با تو و گفتن نتوانم

محمدرضا شفیعی کدکنی

شعر زیبای با معنی

ای نگاهت از شب باغ نظر، شیرازتردیگران نازند و تو از نازنینان، نازترچنگ بردار و شب ما را چراغان کن که نیستچنگی از تو چنگ‌تر، یا سازی از تو سازترقصه گیسویت از امواج تحریر قمرهم بلند آوازه‌تر شد، هم بلند آوازترگشته‌ام دیوان حافظ را، ولی بیتی نداشتچون دو ابروی تو از ایجاز، با ایجازتر

چشم در چشمت نشستم، حیرتم از هوش رفتچشم وا کردم به چشم اندازی از این بازتر

از شب جادو عبورم دادی و دیدم نبودجادویی از سحر چشمان تو پُر اعجازتر

آن که چشمان مرا‌تر کرد، اندوه تو بودگر چه چشم عاشقان بوده ست از آغاز، تَر

علیرضا قزوه

هرچه بیشتر فکر می‌ کنم

کمتر به یاد می‌ آورم خودم را

پیش از عاشقت بودن

الان دقیقا کیستم ؟

ته‌ مانده‌ ای از خودم یا تمام تو ؟!

مجموعه شعر عاشقانه جدید

از خانه بیرون می‌زنم، اما کجا امشبشاید تو می‌خواهی مرا در کوچه‌ها امشب

پشت ستون سایه‌ها روی درخت شب‌می‌جویم، اما نیستی در هیچ جا امشب‌

می‌دانم آری نیستی، اما نمی‌دانمبیهوده می‌گردم به دنبالت چرا امشب؟

هر شب تو را بی جستجو می‌یافتم، اما

مجموعه جدید شعر عاشقانه

نگذاشت بی خوابی بدست آرم تو را امشب

ها… سایه‌ای دیدم شبیهت نیست، اما حیف‌

ای کاش می‌دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می‌آمد از هر چیزحتی ز برگی هم نمی‌آید صدا امشب

امشب ز پشت ابر‌ها بیرون نیامد ماهبشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه‌ها را یک نفس هم نیستشاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی‌آرم تو که می‌دانی از دیشبباید چه رنجی برده باشم بی تو تا امشب

ای ماجرای شعر و شب‌های جنون منآخر چگونه سرکنم بی ماجرا امشب

محمدعلی بهمنی

دوستم‌ داشته‌ باش‌

از رفتن‌ بمان‌

دستت‌ را به‌ من‌ بده‌

که‌ در امتدادِ دستانت‌

بندری‌ ست‌ برای‌ آرامش‌

اشعار بلند و کوتاه عاشقانه

تکه یخی که عاشق ابر عذاب می‌شودسر قرار عاشقی همیشه آب می‌شود

به چشم فرش زیر پا، سقف که مبتلا شودروز وصالشان کسی خانه خراب می‌شود

کنار قله‌های غم نخوان برای سنگ‌هاکوه که بغض می‌کند سنگ مذاب می‌شود

باغ پر از گلی که شب به آسمان نظر کندصبح به دیگ می‌رود، غنچه گلاب می‌شود

چه کرده‌ای تو با دلم که از تو پیش دیگرانگلایه هم که می‌کنم شعر حساب می‌شود

کاظم بهمنی

مجموعه اشعار زیبای عاشقانه

لبت، تنت، سخنت، چهره‌ات تماشاییآهای دختر رعنا چقدر زیبایی

به زعم من تو میان تمام مردم شهرسرآمد همه دختران و زن‌هایی

به زیر پیرهن تو بهشت گمشده ایستحرارت بدنت دوزخی‌ست رویایی

بگو که مادر تو کیست که این چنین زادستدو چشم شرقی و یک صورت اروپایی

جنوب داغ لبت سرخی غروب خزرشمال خیس نگاهت خلیج تنهایی

تنت روایتی از برف‌های قطب جنوبخودت روایتی از یک پری دریایی

پر از حکایت ناگفته‌ای و می‌دانمکه تو نخوانده‌ترین داستان دنیایی

محمود غریبی

شعر احساسی

من بی‌بهانه و هوسی عاشقت شدمبا هر تپیدن و نفسی عاشقت شدم

چتری شدی! همیشه به دنبال سایه‌امدر سر نمانده یاد کسی عاشقت شدم

وقتی خدا رقم زده تصویر تازه‌اتبا یاد کهنه عکس کسی عاشقت شدم

درگیر با تو شد همه ذرات هستی‌امیک شهر شاهدند بسی عاشقت شدم

دیدم تو را که بال کشیدی به آسماناز پشت میله قفسی عاشقت شدم

حالا من و خیال تو هر شب نشسته‌ایمچشم انتظار تا برسی عاشقت شدم

پگاه عامری

اشعار رمانتیک

عاشق که باشی شعر شور دیگری داردلیلی و مجنون قصه شیرین‌تری دارد

دیوان حافظ را شبی صد دفعه می‌بوسیهر دفعه از آن دفعه فال بهتری دارد

حتی سؤالات کتاب تست کنکورتعاشق که باشی بیت‌های محشری دارد

با خواندن بعضی غزل‌ها تازه می‌فهمیهر شاعری در سینه‌اش پیغمبری دارد

حرف دلت را با غزل حالی کنی سخت استشاعر که باشی عشق زجر دیگری دارد

بهمن صباغ‌زاده

سخنان عاشقانه یار

من را نگاه کن که دلم شعله‌ور شودبگذار در من این هیجان بیشتر شود

قلبم هنوز زیر غزل لرزه‌های توستبگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود

من سعدی‌ام اگر تو گلستان من شویمن مولوی سماع تو برپا اگر شود

من حافظم اگر تو نگاهم کنی اگرشیراز چشم‌های تو پر شور و شر شود

«ترسم که اشک در غم ما پرده در شودوین راز سر به مهر به عالم سمر شود»

آنقدر واضح است غم بی تو بودنماصلا بعید نیست که دنیا خبر شود

دیگر سپرده‌ام به تو خود را که زندگیهرگونه که تو خواستی آن‌گونه سر شود

نجمه زارع

رباعی و دوبیتی عاشقانه

تا در دل من عشق تو اندوخته شدجز عشق تو هر چه داشتم سوخته شد

عقل و سبق و کتاب بر طاق نهادشعر و غزل دوبیتی آموخته شد

مولانا

نگارینا دل و جانم ته داریهمه پیدا و پنهانم ته داری‌

نمی‌دونم که این درد از که دارمهمی دونم که درمانم ته داری

باباطاهر

در آرزوی بوس و کنارت مردموز حسرت لعل آبدارت مردم

قصه نکنم دراز کوتاه کنمبازآ بازآ کز انتظارت مردم

حافظ

دیدار به دل فروخت، نفروخت گرانبوسه به روان فروشد و هست ارزان

آری، که چو آن ماه بود بازرگاندیدار به دل فروشد و بوسه به جان

رودکی

عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل

که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی

بتی کز ناز پا بر دل گذاردستم باشد که پا بر گل گذارد

تمنایی که دارد یار فایزبه چشم ما قدم مشکل گذارد

فایز دشتستانی

با هر که دلم ز عشق تو راز کنداول سخن از هجر تو آغاز کند

از ناز دو چشم خود چنان باز کنیکه‌آن دم زده لب به خنده‌ای باز کند

مهستی گنجوی

دو چشمت باغ بادام‌اند انگاردو صبح خفته در شام‌اند انگار

دو کافر کیش در ظاهر مسلمانرباعی‌های خیام‌اند انگار

سعید بیابانکی

تو می‌بخشی دوباره جان به گلدانشبیه بارش باران به گلدان

همیشه چشم در راه تو هستندتمام غنچه‌ها، گلدان به گلدان

سیدحبیب نظاری

یک شب برایش تا سحر «گلپونه‌ها» خواندمتنها به لبخندی مرا دیوانه می‌دانست

فردای آن شب رفت فهمیدم که معنای«من مانده‌ام تنهای تنها» را نمی‌دانست

بهروز آورزمان

ای دل به خدا قسم، ضرر دارد عشق

صد درد و هزار دردسر دارد عشقهشدار مرا از این رباعی بشنو

از حادثه دور شو، خطر دارد عشق

جمیله موسوی

با هر که به غیر از غم‌تو‌فاصله دارمبا من بنشین با تو‌دلی یک دله دارم

سر می‌رود از دست همه ی حوصله ي منیعنی که برای تو فقط حوصله دارم

شعر نو عاشقانه

تو نیستی

و جهان با تمام دارایی‌ هایش

اتاقی‌ ست کاهگِلی

نه رنگ به رویش می‌ آید

و نه م ی‌توان به دیوارش میخ کوبید

اما باید سَر کرد

پاییز را …

زمستانی که در راه است

و سقفی که چِکه می‌ کند

تک‌بیت‌های عاشقانه

عشق چو کار دل است دیده دل باز کنجان عزیزان نگر مست تماشای عشق

عطار

در کوی عشق شوکت شاهی نمی‌خرنداقرار بندگی کن و اظهار چاکری

حافظ

بتی کز حسن در عالم نمی‌گنجد عجب دارمکه دایم در دل تنگم چگونه خان و مان سازد؟

عراقی

گفتی چه کسی؟ در چه خیالی؟ به کجایی؟بی تاب توام، محو توام، خانه خرابم

بیدل دهلوی

تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق توتا تو به داد من رسی من به خدا رسیده‌ام

رهی معیری

هر وقت دودݪ بــودےهر وقت نمیدونستــے چےخوبـہ چـہ بـد ؛چشمــاتو ببندیہ نفس عمیق بڪش؛خودتو رها ڪن،بسپـار بــہ خدابذار جواب سوالتوتوو قلبت جاری کنه

شعر زیبای عاشقانه و بلند

با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو نداردبا لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد

از عشق من به هر سو در شهر گفتگوئی استمن عاشق تو هستم این گفتگو ندارد

دارد متاع عفت از چار سو خریداربازار خودفروشی این چار سو ندارد

جز وصف پیش رویت در پشت سر نگویمرو کن به هر که خواهی گل پشت و رو ندارد

گر آرزوی وصلش پیرم کند مکن عیبعیب است از جوانی کاین آرزو ندارد

خورشید روی من چون رخساره برفروزدرخ برفروختن را خورشید رو ندارد

سوزن ز تیر مژگان وز تار زلف نخ کنهر چند رخنه دل تاب رفو ندارد

او صبر خواهد از من بختی که من ندارممن وصل خواهم از وی قصدی که او ندارد

با شهریار بیدل ساقی به سرگرانی استچشمش مگر حریفان می در سبو ندارد

شعر عاشقانه بلند 

سلام علاقه‌یِ خوبم

علاقه جانِ من

می‌دانی!

دوستت دارم

به هزار هزار و هزاران هزار دلیل

دوستت دارم چون دوست داشتنت حال می‌دهد

خوب است، کیف می‌دهد

چون موهایت ناز بر شانه‌ات می‌افتد

می‌رقصد! در باد وِل می‌شود وُ می‌رقصم!

چون خنده‌هایِ تو جان است

تو می‌خندی،

من تازه می‌شوم، روز نو می‌شود و

جهان تازه آغاز می‌شود

دوستت دارم، چون دوست داشتنت مرا بزرگ می‌کند

بزرگ می‌شوم بزرگ دیده می‌شوم

دردهام خوب می‌‌شود و دلتنگی‌هام

انتظار،

انتظارِ این‌که دوباره بیایی

دوباره بگویی سلام

دوباره دوستت دارم مُدام

سلام،

می‌آیی برویم بهار بیاوریم،

آخر امسال دیر کرده است

می‌ترسم!

با این زمستانِ بی برف وُ هوایِ دم کرده‌‌یِ محبوس

می‌ترسم راه را خطا روَد و

به خانه‌یِ ما نیاید

چه‌ قدر تو مهربانی!

و چه‌ خوب است که این‌ همه دوستت دارم

اشعار عاشقانه کوتاه

هر قفلی که می‌خواهدبه درگاه خانه‌ات باشد

عشق پیچکی استکه دیوار نمی‌شناسد

اندر دل من درون و بيرون همه او است

اندر تن من جان و رگ و خون همه اوست

اينجاي چگونه کفر و ايمان گنجد

بي چون باشد و جود من چون همه اوست

چه فرقی می‌کندمن عاشق تو باشمیا تو عاشق من؟!

چه فرقی می‌کندرنگین کماناز کدام سمت آسمان آغاز می‌شود؟!

گروس عبدالملکیان

نه چتر با خود داشت نه روزنامه نه چمدانعاشق‌اش شدم…از کجا باید می‌دانستممسافر است؟!

مژگان عباسلو

برایم شعر بفرستحتی شعرهایی که عاشقان دیگرتبرای تو می‌گویند

می‌خواهم بدانمدیگران که دچار تو می‌شوندتا کجای شعر پیش می‌روند

تا کجای عشقتا کجای جاده‌ای که مندر انتهای آن ایستاده‌ام

افشین یداللهی

ملوانی شوریدهخلبانی سر به هواشاعری عاشققصابی دل رحمکارگری ساده…آدم‌های زیادی در من هستندکه عاشق هیچ کدامشان نیستی

جلیل صفر بیگی

همگان به جست‌ و جوی خانه می‌گردندمن کوچه‌ خلوتی را می‌خواهمبی‌ انتها برای رفتنبی‌ واژه برای سرودنو آسمانی برای پرواز کردنعاشقانه اوج گرفتنرها شدن

سیدعلی صالحی

کاری کنساحلرویای رسیدن به تو نباشددر دریاچاره جزعاشق بودننیست

کیکاووس یاکیده

این عشق ماندنی این شعر بودنیاین لحظه‌های با تو نشستن سرودنی‌ست

من پاکباز عاشقم از عاشقان توبا مرگ آزمای با مرگاگر که شیوه تو آزمودنی‌ست

حمید مصدق

چندان به تماشایش برنشستیمکه بامدادی دیگر برآمدو بهاری دیگر

از چشم اندازهای بی برگشت در رسیداز عشق تن جامه‌ای ساختیم روئینهنبردی پرداختیم که حنظل انتظاربر ما گوارا آمد

ای آفتاب که برنیامدنتشب را جاودانه می‌سازدبر من بتابپیش از آن‌که در تاریکی خود گم شوم

محمد شمس لنگرودی

به خاطر مردم است که می‌گویمگوش هایت را کمی نزدیک دهانم بیار

دنیادارد از شعرهای عاشقانه تهی می‌شودو مردم نمی‌دانندچگونه می‌شود بی هیچ واژه ایکسی را که این همه دور استاین همه دوست داشت

لیلا کردبچه

آنکه به دل اسیرمش

در دل و جان پذیرمش

گرچه گذشت عمر من

باز ز سر بگیرمش

نمیدانے

چطور گیج مے شوم

وقتے هرچه مے گردم

معنے نگاهت

در هیچ فرهنگ لغتے

پیدا نمے شود … !

 تو را، گم نخواهــم ڪرد!درمن، مانده اےخیلے وقت است ڪه، تو را،جسـتجو ڪرده اممے بینے، تا نامت را،مے برم دستـــانم، مے لـــرزد!چقدر شور بپا ڪرده اے ‌

در این هستی غم انگیزوقتی حتی روشن كردن یک چراغ ساده «دوستت دارم»كام زندگی را تلخ می‌كند

وقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتی‌اتزندگی را تا مرزهای دوزخ می‌لغزانددیگر نازنین منچه جای اندوه؟چه جای اگر؟چه جای كاش؟و من…

این حرف آخر نیست!به ارتفاع ابدیت دوستت دارمحتی اگر به رسم پرهیزکاری های صوفیانهاز لذت گفتنش امتناع كنم

مصطفی مستور 

تک بیت‌های ناب عاشقانه

خوشا آن دل! که دلدارش تو گردیخوشا جانی! که جانانش تو باشی

عراقی

رشته جان من سوخته بگسیخته بادگر ز عشق سر زلفت ندهم جان همه شب

من چون ز دام عشق رهائی طلب کنمکانکس که خسته است بتیغ تو رسته است

عشق سلطانیست کو را حاجت دستور نیستطائران عشق را پرواز گه جز طور نیست

خواجوی کرمانی

من عاشقی از کمال تو آموزم

بیت و غزل از جمال تو آموزم

در پرده دل خیال تو رقص کند

من رقص خوش از خیال تو آموزم

خواهم که راز عشقت پنهان کنم ز یارانصحرای آب و آتش پنهان چگونه باشد

خاقانی

دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش بادکه در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست

حافظ

نیست پروا تلخکامان را ز تلخی‌های عشقآب دریا در مذاق ماهی دریا خوش است

صائب شکایت از ستم یار چون کند؟هر جا که عشق هست، جفا و وفا یکی است

عشق از سر رفت بیرون و غرور او نرفتناز مهمان را ز صاحب خانه می‌باید کشید

صائب تبریزی

دل بیمار را در عشق آن بتشفا از نعره‌های عاشقانه است

عطار

ما را ز درد عشق تو با کس حدیث نیستهم پیش یار گفته شود ماجرای یار

سعدی

مجموعه شعر عاشقانه زیبا

عاشقت هستمعاشق هر آنچه هستیعاشق هر آنچه انجام می دهیتو بانوی جذاب زندگی ام هستیفریبندگی و عشق تو زندگی ام را با ارزش کردهتو عشق من و بهترین دوستم هستیهمسرمهمیشه عاشقت هستم!

عشق من نسبت به تو مانند دریای مواج استعشقی عمیق و قدرتمند و جاودانکه در برابر طوفان ها و بادها و باران هاهمیشه زنده خواهد ماندقلب های ما سرشار از پاکی و عشق هستندو من با هر ضربان قلب بیشتر از قبل عاشقت می شوم

منم تنها ترین تنهای تنها

و تو زیبا ترین زیبای دنیا

منم یلدای بی پایان عاشق

تو بودی مرحم زخم شقایق

نگاهت را پرستم ای نگارم

فدای تار مویت هرچه دارم

زمانی که برای اولین بار دیدمتاز دور همانند فرشته بودیوقتی نزدیک تر شدمقلبم بیشتر و بیشتر به تپش افتادهمان لحظه بود که فهمیدمبقیه عمرم را عاشق تو خواهم بودبا لمس دستان تو همه زندگی ام دگرگون شدو اکنون، برای همیشه می خواهم کنارت باشم.

هنوز هم نمی توانم باور کنم که واقعا اتفاق افتاده باشدما همدیگر را ملاقات کردیم و ناگهان توبخش خاص و مهم زندگی ام شدیعزیزمعشق تو باعث شادی هر روز من است.دوستت دارم

همسر عزیزمتنها نگاه کردن به چشمانت، لبخند به لب هایم می نشاندو آغوش گرمت مایه آرامش من استو با بوسه شیرینت در آسمان ها پرواز می کنمو با لمس تنت بر فراز ابرها سیر می کنموقتی کنار تو هستماحساس می کنم هر لحظه عاشق می شوم، بارها و بارها

سخته وقتےدلت گرفتهبیخودے به گوشےزل بزنےدرحالیڪه میدونےهیچڪستو هیچ جاے دنیاحواسش به تو نیستحتےتومجازیش…

شعر کوتاه عاشقانه

اگـــر تو را امـــتحان می گرفتندبدون شک من رتبه ي اول می شدمبس کــه تــکرار کردم نامـــــت را در مرور خاطرات

دوست داشتن یعنی : بیست نفر واست سالاد فصل سلطنتی درست می‌کنند…لب نمی زني…ولی دووست داری تره اي رو بخوری که “اوون” هیچ وقت واست خرد نمیکنه!

میدونی …من عاشق بارون نبودم !!!از وقتی عاشقش شدم که وقتی با تو قدم میزدم معنای خیس شدنش رو فهمیدم…

بهترین روز هایت رابه کسانی هدیه کن که بدترین روز ها در کنارت بودندوهیچ وقت راه رفتن رو بلد نشده باشن

دلم یک کوچه می‌خواهد بی بن بست…و بارانی نم نم و یک خدا که کمی باهم راه برویمهمین…

شاملو نیستمتا آن چنان ڪه او مے توانستدوست داشتنم را ڪه در فراسوے مرزهاے تنتاز تو وعده ے دیدارے مے خواستبه بند شعر بڪشمقبانے نیستمتا با شعرهایم معناے دوست داشتن را تغییر دهمو پوزش تمامے عاشقانه هایے ڪه در انتظارم هستند را بخواهمتا به دنبال شعرِ تو بگردممن فقط شاعرڪے هستمڪه اگر غربالے در دست بگیرے از تمامے پرت و پلاهایمجز یڪ جمله به چیزے نمے رسےتا با آن چشم در شعر چشمهایت بدوزم و بگویمدوستت دارم

نمیدانم نهان از من،چه نیکی کرده اي با “دل”…؟که چون غافل شوم از اون ، دوان سوی “تو”می‌آید!!!

در غم عشق نبودیّ و محبت کردی

این هم از لطف شما بودو نمیدانستیم

من نکردم گله از عهد و وفاداری تو

عهد ما عهد جفا بودو نمیدانستیم

رنج بی عشقی و تنهایی و بی مهری یار

همه ی تقدیر خدا بودو نمیدانستیم . . .

 در دهانت دوستت دارم هاے زیادے پنهان ڪرده اےڪہ جز بہ بوسہ ڪشف نخواهند شــدمیبوسمت تــا هــــردو عـــاشـــق شــویــمتــــو ازبــوســـہ هاے مــــنمـــن از شنیدن عاشقانہ هاے تــو

آدمی را دیدم با سایه ي خود درد و دل می کرد !چه رنجی می کشد اووقتی هوا ابریست . . .

دو بیتی های عاشقانه بی نظیر

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

با عقل آب عشق به یک جو نمی رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

شهریار

دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد

چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

حافظ

بی روی تو خورشید جهان سوز مباد

هم بی تو چراغ عالم افروز مباد

با وصل تو کس چو من بد آموز مباد

روزی که ترا نبینم آن روز مباد

رودکی

دیشب باران قرار با پنجره داشت

روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد

چک چک، چک چک، … چکار با پنجره داشت

قیصر امین پور

تو تمنای من و یار منو ای جان منی

پس بمان تا که نمانم به تمنای کسی

تو خودت روح و روانی تو آرامش جانی

پس بمان تا که نمانم به تماشای کسی

مولانا

یا رب مرا یاری بده، تا سخت آزارش کنم

هجرش دهم، زجرش دهم، خوارش کنم، زارش کنم

از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین

صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم

سیمین بهبهانی

به هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم

شمایل تو بدیدم نه صبر ماند و نه هوشم

حکایتی ز دهانت به گوش جان من آمد

دگر نصیحت مردم حکایت است به گوشم

سعدی

با آن همه دلداده دلش بسته ی ما شد

ای من به فدای دل دیوانه پسندش

نرگس ز چه بر سینه زد آن یار فسون کار

ترسم رسد از دیده ی بدخواه گزندش تامین اجتماعی

سیمین بهبهانی

دوست داشتم معلم املای تو بودم

“دوستت دارم” را املا بگویم

و هی بپرسم :تا کجا گفتم؟!

تو بگویی :”دوستت دارم”

لاادری

یکی درد و یکی درمان پسندد

یک وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

بابا طاهر

جز نقش تو در نظر نیامد ما را

جز کوی تو رهگذر نیامد ما را

خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت

حقا که به چشم در نیامد ما را

حافظ شیرازی

تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم

آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم

با آسمان مفاخره کردیم تاسحر

او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم

حسین منزوی

از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت

محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است

اعضای وجودم همه فریاد کشیدند

احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است

ملک الشعرای بهار

شعر عاشقانه انگلیسی

Annabel Lee“

It was many and many a year ago,In a kingdom by the sea,That a maiden there lived whom you may knowBy the name of Annabel Lee;And this maiden she lived with no other thoughtThan to love and be loved by me.

I was a child and she was a child,In this kingdom by the sea:But we loved with a love that was more than love—I and my Annabel Lee;With a love that the winged seraphs of heavenLaughed loud at her and me.

And this was the reason that, long ago,In this kingdom by the sea,A wind blew out of a cloud, chillingMy beautiful Annabel Lee;So that her highborn kinsman cameAnd bore her away from me,To shut her up in a sepulchreIn this kingdom by the sea.

The angels, not half so happy in heaven,Went laughing at her and me—Yes!—that was the reason (as all men know,In this kingdom by the sea)That the wind came out of the cloud by night,Chilling and killing my Annabel Lee.

But our love it was stronger by far than the loveOf those who were older than we—Of many far wiser than we—And neither the laughter in heaven above,Nor the demons down under the sea,Can ever dissever my soul from the soulOf the beautiful Annabel Lee:

For the moon never beams, without bringing me dreamsOf the beautiful Annabel Lee;And the stars never rise, but I feel the bright eyesOf the beautiful Annabel Lee;And so, all the night-tide, I lie down by the sideOf my darling—my darling—my life and my bride,In her sepulchre there by the sea,In her tomb by the sounding sea.

“ Edgar Allan Poe”

شعرهای انگلیسی ناب

…………………………

“آنابل لی”

سال‌ها پیش

در سرزمینی ساحلی

دخترکی زندگی می‌کرد

که احتمالاً او را بشناسید

به نام آنابل لی

همه فکر و ذکر دخترک فقط عشق ورزیدن و عشق بازی با من بود

من و آن دختر هر دو کودک بودیم

در این سرزمین ساحلی

با عشقی فراتر از یک عشق معمولی عاشق هم بودیم

من و آنابل لیِ من

که فرشتگان آسمان نیز به عشق من و آنابل غبطه می خوردند.

به همین دلیل بود که خیلی وقت پیش

در این سرزمین ساحلی

وزش باد سردی از یک ابر

آنابل لیِ زیبای مرا منجمد کرد

پس از آن نزدیکانش آمدند و او را از من دور کردند

تا در مقبره‌ای در این سرزمین ساحلی او را دفن کنند

نیمی از فرشته‌ها در بهشت خوشحال نبودند

آری! همان‌هایی که من و آنابل را مسخره می‌کردند.

آری! علتش این بود، (همه می‌دانند در این سرزمین ساحلی) باد سردی از ابری وزید و آنابل لیِ مرا منجمد کرد و کشت،

اما عشق من و آنابل لی فراتر از عشق کسانی بود که از ما بزرگتر بودند

فراتر از عشق کسانی بود که عاقل‌تر بودند

حتی فرشتگان بر فراز آسمان‌ها

و نه اهریمنان در قعر دریا

هرگز نخواهند توانست روحم را از روح آنابل زیبایم جدا کنند

ماه، هرگز درخشش ندارد اگر خاطرات آنابل لی مرا تجدید نکند

و ستارگان هرگز طلوع نمی‌کنند مگر اینکه من درخشش چشم آنابلیِ زیبایم را حس کنم

بنابراین در تمام طول جزر و مد در شب کنار دلبرم، آنابل لی عزیزم، عروس زیبایم در مقبره‌ی ساحل دریا

در آرامگاهش کنار دریا می‌خوابم.

“ادگار آلن پو”

Bright star

, would I were stedfast as thou art—

Not in lone splendour hung aloft the night

And watching, with eternal lids apart,

Like nature’s patient, sleepless Eremite,

The moving waters at their priestlike task

Of pure ablution round earth’s human shores,

Or gazing on the new soft-fallen mask

Of snow upon the mountains and the moors—

No—yet still stedfast, still unchangeable,

Pillow’d upon my fair love’s ripening breast,

To feel for ever its soft fall and swell,

Awake for ever in a sweet unrest,

Still, still to hear her tender-taken breath,

And so live ever—or else swoon to death.

“John keats”

شعرهای انگلیسی جذاب

……………………………..

ستاره درخشان

ای کاش همچون تو محکم بودم

و نه در تنهایی پرشکوهت در دل آسمان شب،

و تماشاگری، با چشمانی باز تا همیشه

مانند خالقی صبور و زاهدی بی خواب

آب‌های روان به دور بدن آدمی وظیفه‌ی الهی پاکی بخشی را ادا می‌کنند.

و یا خیره به صورتک لطیفی ک افتاده از برف بر روی کوه‌ها و دشت‌ها.

نه، هنوز هم استوار و ثابت است

بر بالین سینه‌ی پر از عشقم سرگذاشته

تا فراز و فرود آرام آن را تا ابد حس کند.

تا برای همیشه با یک ناآرامی شیرین بیدار شود…

هنوز، هنوز هم به نفس‌های لطیفش گوش سپرده

پس اینگونه زندگی کنید تا ابد، یا اینکه که به سمت مرگ بروید.

“جان کیتس”

“Valentine”

Carol Ann Duffy

Not a red rose or a satin heart.

I give you an onion.

It is a moon wrapped in brown paper.

It promises light

like the careful undressing of love.

Here.

It will blind you with tears

like a lover.

It will make your reflection

a wobbling photo of grief.

I am trying to be truthful.

Not a cute card or a kissogram.

I give you an onion.

Its fierce kiss will stay on your lips,

possessive and faithful

as we are,

for as long as we are.

Take it.

Its platinum loops shrink to a wedding ring,

if you like.

Lethal.

Its scent will cling to your fingers,

cling to your knife.

بهترین اشعار

………‌‌‌‌………………………………..

“ولنتاین”

نه یک گل رز سرخ یا یک قلب اطلسی

من به تو یک پیاز هدیه می‌دهم.

یک ماه آسمانی است که کاغذی قهوه‌ای رنگ به دور خود پیچیده.

که روشنایی را وعده می‌دهد،

همانند عریان شدن محتاطانه عشق

بفرما…

این هدیه، چشمانت را با اشک نابینا می‌کند

همانند معشوق

تصویرت را مانند تصویر لرزان حزن‌انگیزی بازتاب می‌کند…

تلاش می‌کنم که صادق باشم

نه کارتی جذاب است و نه بوسه‌ای با پیغام عاشقانه

من به تو یک پیاز هدیه می‌دهم

اثر بوسه‌ی تندش بر لبانت باقی خواهد ماند…

مالک و وفادار

همانگونه که ما هستیم…

تا هروقت که زنده باشیم

هدیه ات را بگیر…

حلقه‌های پلاتینی دایره‌ای آن، کوچک می‌شوند و به یک حلقه ازدواج تبدیل می‌شوند.

اگر تو بخواهی…

مهلک است

رایحه‌ی آن به انگشتانت،

به چاقویت می‌چسبد…

“کارول آن دافی”

Sonnex 116

Let me not to the marriage of true mindsAdmit impediments. Love is not loveWhich alters when it alteration finds,Or bends with the remover to remove.O no! it is an ever-fixed markThat looks on tempests and is never shaken;It is the star to every wand’ring bark,Whose worth’s unknown, although his height be taken.Love’s not Time’s fool, though rosy lips and cheeksWithin his bending sickle’s compass come;Love alters not with his brief hours and weeks,But bears it out even to the edge of doom.If this be error and upon me proved,I never writ, nor no man ever loved.

“William Shakespeare”

اشعار شاعران دنیا

…………………………………..

“غزلواره ۱۱۶ از شکسپیر”

اجازه دهید تا نگویم دلیل اینکه دو انسان عاقل نباید با هم ازدواج کنند چیست؟

عشق واقعی، عشقی است که با تغییر اوضاع دگرگون نشود

و یا بیدی نباشد که با هر بادی بلرزد

آه نه! عشق حقیقی باید همانند فانوس دریایی باشد که با وجود طوفان‌های سنگین هرگز نلرزد

عشق حقیقی همچو ستاره قطبی، راهنمایی است برای هدایت کشتی‌های سرگردان

ستاره‌ای که اگرچه ارتفاع آن را اندازه گرفته‌اند اما ارزشش ناشناخته است.

عشق برده‌ی زمان نیست،

گرچه لب‌ها و گونه‌های گلگون با گذشت زمان تغییر می‌کنند

اما عشق با گذر ساعت‌ها و هفته‌ها عوض نمی‌شود،

بلکه تا ابد پابرجا و جاودان می‌ماند

اگر سخن من خطا باشد و این بر من ثابت شود پس از این هرگز نه شعری سروده‌ام و نه هرگز انسانی عاشق شده است.

“ویلیام شکسپیر”

“Love”

I crave your mouth, your voice, your hair.

Silent and starving, I prowl through the streets.

Bread does not nourish me, dawn disrupts me, all day

I hunt for the liquid measure of your steps.

I hunger for your sleek laugh,

your hands the color of a savage harvest,

hunger for the pale stones of your fingernails,

I want to eat your skin like a whole almond.

I want to eat the sunbeam flaring in your lovely body,

the sovereign nose of your arrogant face,

I want to eat the fleeting shade of your lashes,

and I pace around hungry, sniffing the twilight,

hunting for you, for your hot heart,

like a puma in the barrens of Quitratue

“Pablo Neruda”

عشق و اشعار عاشقانه

…………………………………….

“عشق”

دهانت را، صدایت را، موهایت را طلب می‌کنم.

خموش و گرسنه، به هوای دیدنت در خیابان‌ها پرسه می‌زنم.

نان مرا سیر نمی‌کند

سپیده‌دم مرا بی‌قرار می‌کند

تمام روز به شکار رد پای اندازه گام‌هایت مشغولم…

من گرسنه‌ی خنده‌ی دلنشین تو هستم..

رنگ دستانت مرا وحشی می‌کند

من گرسنه‌ی سرانگشتان تو هستم…

هوس می‌کنم که پوست صورتت را همچون بادامی کامل به دندان گیرم.

دلم می‌خواهد پرتو آفتاب را با دهان بخورم، هنگامی که بر اندام دوست‌داشتنی تو

و بینی سر بالا و صورت مغرورت می‌تابد…

می‌خواهم از سایه‌ی زودگذر مژگانت تغذیه کنم…

به هنگام گرگ و میش، گرسنه در اطرافت قدم می‌زنم

برای شکار تو و قلب گرمت

همچو یوزپلنگی در زمینی لم یزرع، در کوئی تراتو

“پابلو نرودا”

A red, red rose

O my Luve is like a red, red rose

That’s newly sprung in June;

O my Luve is like the melody

That’s sweetly played in tune.

So fair art thou, my bonnie lass,

So deep in luve am I;

And I will luve thee still, my dear,

Till a’ the seas gang dry.

Till a’ the seas gang dry, my dear,

And the rocks melt wi’ the sun;

I will love thee still, my dear,

While the sands o’ life shall run.

And fare thee weel, my only luve!

And fare thee weel awhile!

And I will come again, my luve,

Though it were ten thousand mile.

“robert burns”

شعر عاشقانه انگلیسی کلاسیک

……………………………..

یک گل سرخ، رز سرخ

آه عشق من همانند یک گل رز قرمز رنگ است

که در ماه ژوئن در بهار به تازگی روییده

آه، دلبر من همانند یک موسیقی است که به شیرینی نواخته می‌شود

همانا تو ظریف هستی، بانوی زیبای من

و همانا من محو تو هستم

من تو را هنوز دوست می‌دارم، محبوبم

تا زمانی که تمامی دریاها به مرز خشک شدن برسند، دوستت دارم.

تا زمانی که دریاها به مرز خشک شدن برسند، عزیز من،

و تا وقتی که همه‌ی سنگ‌ها توسط گرمای خورشید ذوب شوند،

من هنوز عاشقت خواهم ماند، شیرین من

حتی وقتی که عمر ماسه‌ها و شن‌ها رو به پایان باشد

تو را زندگی خواهم کرد، یگانه عشق من

برای مدتی تو را زندگی خواهم کرد.

دوباره باز خواهم گشت، عشق من

حتی اگر هزاران مایل فاصله باشد.

“رابرت برنز”

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا